گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما