سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم