صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را