علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين