پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين