سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين