«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين