میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
کجا سُکری که اینجا هست، در خُم میشود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم میشود پیدا
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
دنبال چهای؟ ای دل در دام ِ فریب!
از کربوبلا تو را همین نکته نصیب:
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
نیزه دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد