هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم