شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند