فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام