چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟