ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟