وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود