عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود