شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود