با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود