تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود