به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود