رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود