قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود