قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود