سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم