به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم