رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم