گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری