گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری