گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری