به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم