در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست