گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی