اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد