پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد