وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد