در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد