به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن