هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی