با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی