فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد