چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم