چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام