گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی