شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را