چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را