اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد