سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو