حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو