هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»