دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»