در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»